داستان بلیط فروشی

الونک , جملات عاشقانه , جملات دلشکسته , جملات بزرگان , جملات غمگین , پیام , جوک ,دوستفا , ایما , شوک , آلونک , شیر , ناب , فیلم هندی , موزیک ,اهنگ ,

دسته بندی ها
پشتيباني آنلاين
پشتيباني آنلاين
آمار
آمار مطالب
  • کل مطالب : 1067
  • کل نظرات : 39
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 119
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 1749
  • بازدید دیروز : 1332
  • ورودی امروز گوگل : 175
  • ورودی گوگل دیروز : 133
  • آي پي امروز : 583
  • آي پي ديروز : 444
  • بازدید هفته : 17891
  • بازدید ماه : 51662
  • بازدید سال : 148862
  • بازدید کلی : 213675
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 3.145.10.68
  • مرورگر :
  • سیستم عامل :
  • امروز :
  • درباره ما
    V
    خبرنامه
    براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    امکانات جانبی
    عکس دختران ایرانی کلیک کن V HTTP/1.1 200 OK Server: nginx Date: Mon, 03 Mar 2014 07:27:33 GMT Content-Type: text/html Transfer-Encoding: chunked Connection: keep-alive X-Powered-By: PHP/5.3.28-1~dotdeb.0 X-Cache-Debug: / Content-Encoding: gzip
    برای مشاهده ی افراد بیشتر رفرش نمایید


    تبلیغات
    <-Text2->

    داستان بلیط فروشی

     


    یادم می آید وقتی که  نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند. به نظر می رسید پول زیادی نداشتند.

    شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. بچه ها همگی با ادب بودند. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.

     وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید:« چند عدد بلیط می خواهید؟» پدر جواب داد: « لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.»

     متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید:« ببخشید، گفتید چه قدر؟» متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.

     پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟

     ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: « ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!»

     مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت:« متشکرم آقا.»

     پدر خانواده مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد.

     بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم.








     



    عکس دختران ایرانی کلیک کن

    مطالب مرتبط

    بخش نظرات این مطلب


    برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

    نام
    آدرس ایمیل
    وب سایت/بلاگ
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

    آپلود عکس دلخواه:

    ورود کاربران
    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضويت سريع
    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    نویسندگان
    تبادل لینک هوشمند

      تبادل لینک هوشمند
      برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه جوره و آدرس softwarenew.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






    آخرین نظرات کاربران
    nafas7628 - - 1394/12/14/softwaren
    گیسو -
    پاسخ:خخخخخخ - 1394/6/28/softwaren
    نگارییییی - من دوستامو میخام - 1394/2/28
    نگارییییی -
    پاسخ:ناراحت نباش - 1394/2/24
    raha - خعلیییییییی باحال بود
    پاسخ:خخخخ اره - 1393/12/23/softwaren
    زندگیت - پاسخ:ههههه - 1393/11/11
    هلنا -

    زیباترین دختر دنیا را در لینک زیر ببینید
    آپم به من سر بزن

    - 1393/10/8
    امین - - 1393/2/16
    ✿·٠•●♥نرگس♥●•٠·✿ - سلاملکم

    فرشاد خان وب خوفی داری ما لینکتون کردیم

    دوست داشتی بلینک
    پاسخ:لینک شدی نرگسی - 1393/2/11
    خ - عالی بود - 1392/11/14
    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان